عابر خسته

انتخاب راه

عابر خسته

انتخاب راه

طلوعت زیباست

حاصل گذشته ها هستم و بذر آینده

گذشته هایی که فقط گذشتند

و آینده ای که نبودش بهتر

سوار مرکب جان تاخته بر صحاری زندگی

به سمت مغرب

آفتاب عمرم بر کجای زندگی می تابد،نمی دانم

طلوع زندگی از غروبش غمناک تر بود

و هر طلوع و آغازی را شایسته شادی نیست

و غروب هم همیشه غمگین نیست

چه بسا غروب این طلوع غمگین یعنی شادی پایان غم

پس ای غروب، لحظه طلوعت زیباست

 

برف می بارد ، برف می بارد

همه جا برف می بارد

و تو در مقابل من راه میروی

یک دام ، ناگهان بسته میشود

و پاهایت را میبلعد

و من ، تنها ، هیچ چاره ای ندارم

 

میدانم که زمستانی طولانی است

و میترسم که تو را دیگر پیدا نکنم

در آن چشم انداز که خیلی تغییر کرده است

 

برف برف برف

برف همه جا را پوشانده است

برای اینکه مانع من شود

تا جای پای تو را بیابم

 

مدام و بی وقفه

مدام فریاد میزنم

و مدت طولانی

بیهوده ، تو را می جویم

 

و ناگهان دام را میابم در مقابلم

و جای چهار کفش بر روی برف

تو برای همیشه ، رفته ای با دیگری

و این درد را در من ابدی کردی

 

برف می بارد ، برف می بارد

همه جا برف می بارد

و زمان بسیار خوبیست

برای داشتن غم و درد و اندوه در دل

 
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند
اگر براستی خواستن توانستن بود
محال نبود،وصال
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه میتوانستند تنها نباشند
 اگر عشق، ارتفاع داشت
من زمین را در زیر پای خود داشتم
و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها
به تمسخر میگرفتی